۲۷ شهریور ۱۳۹۳

آب آشامیدنی " لوله کشی " شهر اهواز - خوزستان .

پنجشنبه 27 شهریور 1393- گویا

به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، دو هفته پیش، 20 ساعت آب برخی از مناطق یک و چهار اهواز، کمپلو ناصرخسرو جنوبی و ابتدای کوی علوی اهواز دچار قطعی شد.
 پس از اینکه این مشکل برطرف و حل شده !  اما آب غیرقابل شرب از لوله‌ها سرازیر و مزه و حتی بو و رنگ آن نیز تغییر کرده است. این معضل حدود دو هفته‌ای ‌است که گریبان ساکنان مناطق مذکور را گرفته است.







۶ نظر:

ناشناس گفت...


تهرانی ها در سال های اخیر با شاغلان جدیدی روبرو شده اند كه بنام "پاركبان". افرادی با لباس های رسمی به رنگ آبی که پاگون های سفید دارد. آنها در حاشیه همه خیابان های پرتردد دیده میشوند با بسته ای از بلیت هایی كه برای پارك كردن خودروها صادر می شود. هر نیم ساعت سیصد تومان. وابستگی سازمانی آنها نامعلوم است. بر لباس آنها نشانی از دوائر دولتی نیست، اما بر بلیتی که آنها صادر می کنند نام شهرداری حك شده است. پاركبان ها كارمند شهرداری نیستند و هیچ دوره ای ندیده اند. اكثر آنها از حاشیه نشین های تهرانند. كسی نمیداند پولی که به آنها پرداخت می شود به کجا می رود و چه سرنوشتی پیدا می کند. تهرانی ها با نگاه ترحم آمیزی به پاركبان ها نگاه می كنند و حداقل هزار تومان بعنوان پارك و كمك به پاركبان ها میدهند. کار و فعالیت پاركبان ها در خیابان های شمال شهر و در نزدیكی بیمارستانها پررونق تر است و دریافت وجه حساب و كتابی ندارد. كافیست کمی با آنها خودمانی شوید و پای صحبت هر كدام از پاركبان ها بنشینید تا متوجه شوید شهرداری تهران همه خیابان های تهران را به افراد نیروی انتظامی اجاره داده است. یكی از پاركبان های خیابان كشاورز در پاسخ به سئوالم كه شما كارمند شهرداری هستید؟
گفت: كدام شهرداری. ما این خیابان را از پیمانكار گرفته ایم و به او اجاره پرداخت می كنیم.
گفتم: پیمانكار كیست؟
گفت: یكی از بچه های نیروی انتظامی كه اینجا را در مقابل مبلغی به شهرداری كنترات كرده.
گفتم: شما چقدر باو میدهید؟
گفت: ماهی ٢٧ میلیون.
گفتم: همه خیابانها اینطوریست؟
گفت: بله همه مال بچه های نیرو انتظامی است.
نیروی انتظامی فقط خیابانها را اجاره نكرده، بلكه شبكه تاكسیرانی تهران را هم در دست خود دارد. تاكسیرانی های بیسیمی متعلق به آنهاست. تاكسی های فرودگاه هم در تملك نیروی انتظامی است. اگر به مهرآباد وارد شوید با راننده هایی روبرو میشوید كه داخل سالن ورودی بدنبال مسافرند. اینها اكثرا كارمندان آگاهی فرودگاه هستند كه در ساعت استراحت كرایه كشی میكنند و به كسی دیگری اجازه نزدیك شدن نمی دهند.

ناشناس گفت...

تنها 19 سال دارد، شوهر، برادر شوهرو پدر شوهرش را قبل از آنکه بعنوان کنیز همراه با صدها زن و دختر ایزدی به موصل منتقل و فروخته شود در مقابل چشمانش تیرباران کردند.
"ح.ع" مادر کودکی 3 ساله است. اهل روستای "گرعوزێره". یکی از زنانی که به صورت جمعی از سوی داعشی ها دستگیر و در موصل فروخته شدند. او معجزه آسا نجات پیدا کرد و اکنون در استان دهوک است .
این زن به این شرط حاضر به صحبت با "روداو" شد که هویت او پخش نشود. نه بخاطر بازگویی آنچه بر او گذشته، بلکه ترس از سرنوشت خواهر، شوهر و مادر شوهرش که همچنان اسیر داعش اند.
می گوید: افراد مسلح که آمدند، ابتدا زن و بچه و مردان را از هم جدا کردند، دست مردان را بستند و سپس آنها را تیرباران کردند. شوهر، برادر شوهر و پدر شوهرم در بین آنها بودند.
سپس من را به همراه گروهی از زنان به موصل بردند.
"ح" متولد 1995 است و یک فرزند دارد. می گوید افراد داعش به ما توهین می کردند. می گفتند دین شما باطل است. به دین ما ایمان بیاورید و چند آموزه دینی بهمان گفتند که با آن مسلمان شویم. اما متوجه شدند که برایمان دشوار است مسلمان شویم.
دختران و زنان جوان را از مسن ها جدا کردند. به هین دلیل دیگر اطلاعی از مادر شوهرم ندارم. من و خواهر شوهرم با هم بودیم. گفتند شما را به خانه می بریم، ولی ما را به خانه ای بزرگ بردند و گفتند هرکس به این مکان می آید چاره ای جز شوهر کردن ندارد.
آنجا زنان به 10- 15 هزار دینار خرید و فروش می شدند. روزانه 10 بار می آمدند و آن هایی را که می خواستند با خود می بردند، مخصوصا دختران را .
افرادی بودند که دختری را می خریدند بعد از دو روز که سیر می شدند او را به کس دیگری می فروختند. یکی از فرماندهان آنها دختری را به راننده اش فروخت. با گوش خودم شنیدم بعضی ها به ترکی حرف می زدند و برای خرید دختران آمده بودند. خریدار عرب سوری هم در میانشان بود. بعضی از خریدار ها به زور لباس عروس بر تن دختران می کردند و می بردنشان.
من را هم به عرب سوری فروختند، اما نمی دانم چند؟ آن مرد گفت تو دیگر زن من هستی، پدر و مادرت را فراموش کن، همه را کشتیم و کوردستان عراق دیگر زیر سلطه ماست.
یک شب حدود ساعت 12 پسرم تشنه شد و گریه کرد. در اتاقی بودیم که در به رویمان قفل شده بود. در پلاستیکی بود، هر چه در زدم کسی نیامد. در را شکستم و برای پسرم آب آوردم. متوجه شدم 30 نفر در خانه هستند، اما همه خواب بودند. از فرصت استفاده کردم و گریختم . بعد از مدتی به خانه یک عرب پناه بردم و برایش ماجرای خودم را تعریف کردم. قول داد از من و پسرم محافظت کند. صاحب خانه صبح من را سوار اتومبیل کرد، به هر پاسگاه داعش که می رسیدیم می گفت: همسرم است. تا این که به پیشمرگه ها نزدیک شدیم. مرا رها کرد و گفت برو نزد آنها.

ناشناس گفت...

انتشار خاطرات
قدیمی ترین روزنامه فروش





کتاب خاطرات قدیمی‌ترین روزنامه ایران با نام «خاطرات یک روزنامه فروش» در تهران منتشر شد. وی "محمد ابراهیم رنجبرامیری" نام دارد.

در مراسم رونمائی از این کتاب، ابوالقاسم غلامی مدرس آئین نگارش و مکاتبات اداری در سخنانی گفت: به جرئت می‌توانم بگویم که در چند سالی گذشته حتی یک نامه اداری بی‌غلط ندیده‌ام، اگر کسی مدعی است که اینطور نیست، حاضرم با او بنشینم و حرفم را با آمار ثابت کنم. دعوتنامه از وزارتخانه برای من می‌آید که ۱۲ غلط دارد.

محمدابراهیم رنجبرامیری نویسنده کتاب نیز در سخنانی به بیان خاطراتی از فعالیت خود در این شغل تا زمانی که تصمیم به نگارش چنین کتابی گرفته است، پرداخت و گفت: ۱۴ سال پیش، یک روز رفته بودم موسسه اطلاعات دنبال یکی از دوستان قدیمی. به اتاقی رسیدم که یک آخوندی آنجا نشسته بود و تا منِ پیرمرد را دید، فوری آمد به پیشوازم و گفت: پدر جان دنبال کسی می‌گردی؟ گفتم: یکی از دوستانم اینجا (روزنامه اطلاعات) کار می‌کند و من خودم هم روزنامه ‌فروشم. او گفت: از ۲۸ مرداد خاطره‌ای هم داری؟ گفتم: خیلی زیاد و شروع کردم به تعریف کردن این خاطرات و او هم به کسی گفت: این آقا را ببر و هر چه می‌گوید یادداشت کن و من از آن روز شدم نویسنده و حاصلش هم شد کتاب «خاطرات یک روزنامه فروش. الان تهران ۱۱۰۰ کیوسک روزنامه‌ فروشی دارد ولی ۲ تا هم روزنامه ‌فروش نیستند و اگر هم روزنامه دارند، کار اصلیشان سوپرمارکتی است!

ناشناس گفت...



















شراب
نیست بدانید:

پنجشنبه ششم ماه ژوئن 1996. روزنامه نیویورک تایمز چاپ غرب امریکا، درصفحه اول خود، سمت راست عکس یک کوزه دهن گشاد از گل پخته را منتشر کرد. میدانید در زیر این عکس چی نوشت؟
هر حدس و گمانی که زدید باطل است. زیرا در زیر این کوزه نوشته شده
بود:
به شهادت این کوزه، قدمت شراب سازی درایران به پنچ هزار سال پیش ازمیلاد مسیح باز می گردد. این کوزه را باستانشناسان در ارومیه که خودتان میدانید انگور آن شهرت دارد، از زیر خاک بیرون کشیدند و رسوبات کوزه که از جنس سفال است نشان از تاریخ اولین شراب ساخته شده در جهان را دارد. خانم دکتر "مری ام. وگتس" استاد مردم شناسی کالج "ویلیام مری" در ایالت ویرجینای این کوزه سفالی را در ویرانه های آشپزخانه خانه ای در دهی زیرخاک خفته به نام "حاجی فیروز" نزدیک ارومیه فعلی کشف کرده و آن را با خود به امریکا برد.
رسوبات این کوزه در دانشگاه پنسیلوانیا تحت نظارت پروفسور
"پاتریک ای. مک گاورن" استاد باستان شناسی این دانشگاه مورد تجزیه قرار گرفته و ثابت شد که این کوزه جای شراب بوده است. دو نکته هنوز مشخص نشده است: اول آنکه شراب از نوع سفید بوده یا قرمز؟ و دوم آن که انگور که دراین کوزه تبدیل به شراب شده از نوع انگور وحشی بوده یا انگور پرورش یافته که اکنون درصنعت شراب سازی به کار می رود. همان روزنامه، در زیر عکس اضافه کرده است:
تا کنون تصور می شد که قدیمی ترین رد پای ساخت مشروب الکلی به سه هزار تا سه هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح میرسد و مدرک این اطلاع باز هم کوزه سفالینی بوده است که در حوالی "گودین تیه" همدان واقع در ایران پیدا شده و در آن رسوبات آبجو کشف شده است. گودین تپه در عهد تمدن سومری ها محل داد و ستد و بازرگانی اهالی این منطقه از آسیای غربی بوده است. پروفسور "مک گارون" در مصاحبه ای که در پایان خبر آمده است اظهار داشته:
"اینکه تردیدی نیست که کشاورزان ناحیه حاجی فیروز در هف یا هفت هزار وچهار صد سال پیش طرز ساخت و نگهداری شراب را میدانسته اند. این کشف تازه ترین سندی است که در دست ماست و قدمت شراب سازی را در مملکتی که امروزنام آن ایران است به هفت هزار و چهار صد سال می رساند. یعنی به دورانی که هنوز باکوس خدای شراب یونانیان متولد نشده بود و بشر سوار کاری، حفر چاه و نوشتن را نمی دانست. حالا باز هم فکر می کنید این همه از شرب مدام و شراب که در شعر ایران موج می زند و غزل های حافظ سرمست از آنست، بی زمینه است ؟
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بزن که کار جهان شد به کام ما
.....
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
انکس که چو ما نیست در این شهر کدامست؟
.....
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود.

ناشناس گفت...




اين امت بيچاره اگر عقل و خرد داشت!:
.

ما امت بيچاره و در بند نمازيم!?
دنبال خرافات و سوی قبله درازيم


رفته ست ز ياد همگی ايزد دانا
با سنگ سياهی همه در راز و نيازيم!!


از علم گذشتيم و ز دانش ببريديم
دنبال روايات عرب های حجازيم!!


کشتند به کوفه عربی را به قساوت
ما سينه زنان درتب و در سوزوگدازيم!


افتاده به چاهی عربی بدو تولد
هر روز سر چاه بدنبال نيازيم!!


گويند حلال است زنا با زن کافر
علاف حلاليت خوکيم و گرازيم!


محروم ز ديدار زن و صحبت آنيم
با شير و شتر حال نمودن مجازيم!


با صيغه و تزوير گرفتند بکارت
ما در پی مهريه و عقديم و جهازيم!


باطل شود "ارکان ديانت" همه با گوز !!
تقصير من و توست چو ما منبع گازيم!


رفتن به خلا تابع فتوای امام است
در مذهب ما ، ما همگی گله غازيم!


از ياد ببرديم همه غيرت و همت
بيچاره و درماندۀ نذريم و نيازيم!


بردند همه ثروت ما را به چپاول
ما امت فقريم و همه دست درازيم


اين امت بيچاره اگر عقل و خرد داشت . . . .
می شد که دوباره وطن از پايه بسازيم

ناشناس گفت...


روحانیت را خداوند تبارک وتعالی برای زحمتی بزرگ آفرید و رفت خوابید
ما قدر این جامعه زحمتکش و خداپرست را ندانستیم که به این روزگار گرفتار آمدیم
به گوشه ای از درجه مشقت این قشر منتخب الله نگاه کنید و به آنها ایمان بیاورید
وهرچه دارید و ندارید بدست آنها بدهید که خداوند دانا و حکیم است
آل عمران89-غاشیه13-توبه64
​ بشمارید برادران، بشمارید
بشمارید برادران... بشمارید...
آن صد تومانی را ببینید! آن را پیرمردی به داخل ضریح انداخته که شبها از غصه بی پولی و ترک تحصیل اجباری فرزندش خواب ندارد...
آن پانصد تومانی را آن جوان بیکار انداخته که پدر نامزدش گفته اگر تا آخر ماه نتواند کار درست و حسابی گیر بیاورد، دختر را به عقد کسی دیگر در خواهد آورد...
بشمارید برادران...
حاج آقا! ببخشید وسط کارتان مزاحم میشوم، آن دو هزارتومانی را میبینید؟ پدر آن طفل معصوم سرطانی با هزار امید آن را انداخته بلکه برادران صاحب قدرت رحمی کنند و داروی سرطان را با ارز آزاد هم که شده وارد کشور کنند...
بشمارید آقایان بشمارید که این ملت بجای سختی دانش بدنبال آسانی نذر و نیاز است وحاضر است برای رضایت شما داروندارش را بدهد.ما هرچه داریم از شما داریو وبشما تعلق دارد
نمیدانم آن هزارتومانی چروک که پیرزن نگون بخت در ضریح انداخت بلکه خداوند عالم رحمی کند و صاحب خانه اش مهلتی دوباره به او بدهد کجاست. بشمارید بلکه آن اسکناس هم پیدا شود...
فقط بفرمایید چطور میتوانیم جواب این همه محبت و تلاش و زحمت شما را بدستتان بدهیم
چون میدانیم شما فقط و فقط از برای رضایت پروردگار این رنج را بر خود هموار کرده اید.
بشمارید برادران... بشمارید...
تا جهل و خرافه هست، تا زنها مدافع سرسخت اسلام عزیزهستند شما حالا حالا حالاها باید بشمارید... چقدر هم وارد شده اید وخوب
میشمارید. دستتان درد نکند . چه ملت بد و قدر ناشناسیم ما که چپ و راست زیر لب و تازگیها روی لب بدترین فحش های ناموسی و غیر اسلامی و ناسزاهای حرام و حرام زاده ای به این فرزندان پاک خدا میدهیم. خسته شدید کمی نفس عمیق بکشید بعد هی بشمارید بشمارید که گونی دوم و سوم در راه است .چه کار سختی ما به گردن این عزیزان انداخته ایم خدا ما را نبخشد. .حاج آقا مواظب باش اون نفر آخری سر شما پایین بود چندتا اسکناس چپاند توی خشتک شلوارش.مواظب باشید پول ما حیف و میل نشود. و رحم الله من التوفیق بیشتر