۱۹ مرداد ۱۳۸۹

رفته در پوشش چادر ، ساقی **** نیست چیزی دگر از او ، باقی !



نوبه زُهد فروشان آمد
سیل تزویر خروشان آمد
*
در ره کعبه بیابان هم نیست
پای را خار مغیلان هم نیست
*
نیست در دیر مغان شیدایی
دفتری در گرو صهبایی
*
یار خوی‌کرده و خندان‌لب نیست
اهل آن صحبت و آن مطلب نیست
*
قُدسیان مانده پریشان و خموش
برنیاید دگر از عرش خروش
*
نه زمیخانه و می نام و نشان
نه کسی در طلب پیر مغان
*
رفته در پوشش چادر ساقی
نیست چیزی دگر از او باقی
*

نیست دیگر زملائک خبری
که بکوبند زمیخانه دری
*
باغ فردوس درش بسته شده
آدم از دست خدا خسته شده
!!؟


:هادی خرسندی

هیچ نظری موجود نیست: